تقسیم کردن وجهی یا جنسی بین افراد، تقسیم کردن باری اضافی را بر بار ستوران: این قدر داغ بر دلم مگذار سرشکن بر تمام اعضا کن. اسماعیل ایما (از بهار عجم). ، خرجی را به قسمت متساوی کردن میان چند تن. ضرری میان چند تن بخش کردن که هر یک حصه ای را پردازند. (یادداشت مؤلف)
نافرمانی کردن. تمرد کردن. عصیان نمودن: زاغ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد. (کلیله و دمنه). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت. (سندبادنامه ص 20). ور کند سرکشی هلاکش کن آب رخ می برد به خاکش کن. اوحدی. بسبب اهل قم که در ادای آن تمرد و سرکشی میکردند. (تاریخ قم ص 30) ، رام نبودن. توسنی نمودن: جبرئیل بر مادیان نشسته بوده و پیش فرعون درآمد اسب سرکشی نمود. (قصص الانبیاء ص 108). نازک اندام سرخوشی میکرد بدلگامی و سرکشی میکرد. سعدی. ، سازش. موافقت. (آنندراج) ، احوالپرسی نمودن: آن شعله آتشی چو گل آتشی نکرد بیمار او شدیم و به ما سرکشی نکرد. محسن تأثیر (از آنندراج)