کنایه از مردم ظریف. (برهان) (مهذب الاسماء) (رشیدی) (آنندراج). مرد لطیف و ظریف. (غیاث). آنکه جسم او در لطافت مثل روح شده باشد و در طیر و سیر مانند روح بود. (آنندراج) : چو ریگست تیره گرانسایه نادان چو آبی است روشن سبکروح دانا. خاقانی. گرانسایه زیر سبک روح بهتر چو سنگ سیه زیر آب مصفا. خاقانی. غلام آن سبکروحم که سر بر من گران دارد جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد. سعدی (طیبات). آن بار که گردون نکشد یار سبکروح گر بر دل عاشق بنهد بار نباشد. سعدی (طیبات). بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام علی الخصوص در آن دم که سر گران داری. حافظ. آن سبکروحم که میگیرم جهان را در بغل هم چو خون گرمی که گیرد آشنا را در بغل. آقارضی (از آنندراج). ، تیزدل. زیرک: عُلامی ّ، سبکروح تیزفهم. (منتهی الارب) : هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم هم سبکروح بفضل و هم سبکروی بجاه. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359). ، خندان و شکفته. (برهان) (آنندراج) : هَش ّ، مرد شادمان و تازه روی و سبکروح. (منتهی الارب) : بگاه صلح سبک روی تر ز حلم شجاع بروز حرب گرانمایه تر زخشم حلیم. ابوالفرج رونی. ، بی تعلق و تکلف. بی کبر و عناد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) ، مقابل گران جان. (انجمن آرا) ، مرد سبکرفتار و چست و چالاک در هر کار. (غیاث). چست. (منتهی الارب) : باد سبکروح بود در طواف خود تو گران جان تری از کوه قاف. نظامی
بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). شتاب رو. (شرفنامه) (رشیدی). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. (آنندراج). مقابل گران رو: یکی جعدمویی هیونی سبک رو تو گویی یکی محملی مولتانی. منوچهری. زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم). نه پایی که خود را سبک رو کنم نه دستی که نقش کهن نو کنم. نظامی. زگردشهای این چرخ سبک رو همان آید کز آن سنگ و از آن جو. نظامی. و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114). سبک روان به نهان خانه عدم رفتند بر آستان چو نعلین بماند قالبها. صائب (از آنندراج). فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری. صائب (از آنندراج). ، روان. زودهضم. گوارا: و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین)