داغ کردن. نشانمند کردن. (آنندراج) : تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب را چون لاله داغ ساخته ای آفتاب را. وحید. - داغ ساختن آب و روغن و جز آن، گرم کردن و گداختن آن: کسی از عهدۀ خصم ملایم برنمی آید که آتش داغ سازد آب را اما نمیسوزد. محسن تأثیر. و رجوع به داغ کردن شود، ساختن آلت داغ
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن: زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام. فردوسی. دام هم از ما بساختندچو دیدند سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان. ناصرخسرو. بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا. ناصرخسرو. دام و دد را دام میسازی و باز دام تست این گنبد بسیارفن. ناصرخسرو. نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن. عطار. علم را دام مال و جاه مساز بر ره خود ز حرص چاه مساز. اوحدی. ، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی