جدول جو
جدول جو

معنی پیش مانده

پیش مانده
باقی طعام که در پیش کسی بماند، ته مانده، نیم خورده
تصویری از پیش مانده
تصویر پیش مانده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیش مانده

پیش مانده

پیش مانده
مانده از پیش. بازمانده از قبل، چنانکه غذا و نان، ته مانده. پس مانده. سؤر. (منتهی الارب). باقی طعام. پس خورده. نیم خورده. که از پیش کسی بماند (غذا). طعام نیم خورده
لغت نامه دهخدا

پیش راندن

پیش راندن
بجلو راندن، حرکت دادن بسوی مقابل (مرکب و غیره را) : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیش آینده

پیش آینده
نزدیک آینده جلو آینده، اقدام کننده مقام: متکلف پیش آینده بکاری که افزون باشد از حاجت، مترقی، متجاوز، رخ دهنده حادث شونده، آینده مستقبل: پیدا کردن آنکه این جبناننده چیزی نبود عقلی و متغیر و ناشونده و از حال اکنون و گذشته و پیش آینده خبر نادارنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیش آینده

پیش آینده
مقبل. مقدم. نزدیک آینده. متصدی. (منتهی الارب). مترقی. متجاوز. رخ دهنده: متکلف، پیش آینده بکاری که افزون باشد از حاجت. مستمیت، پیش آینده به جنگ. کابح، پیش آینده ازآن چیز که فال بد می گیری از وی. میتاح، پیش آینده مردم را به بدی. (منتهی الارب). رجوع به پیش آمدن شود
لغت نامه دهخدا

پیش راندن

پیش راندن
بجلوراندن. حرکت دادن بسوی مقابل. بجانب مقابل روان ساختن. هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل:
تو مرا بگذار زین پس پیش ران
حد من این بود ای سلطان جان.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پس مانده

پس مانده
عقب مانده سپس مانده بدنبال مانده، جمع پس ماندگان، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی ته مانده پس خورده، بقیه هر چیزی، وامانده ترکه
فرهنگ لغت هوشیار