معنی پی برگسلیدن - فرهنگ فارسی عمید
معنی پی برگسلیدن
- پی برگسلیدن
- کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی کردن، پی بریدن، پی برکشیدن
تصویر پی برگسلیدن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با پی برگسلیدن
پی برگسلیدن
- پی برگسلیدن
- پی بریدن ترک کردن: و گر هیچ تاب اندر آری بدل بدو روی منمای و پی بر گسل... (شا. بخ 2400: 8)
فرهنگ لغت هوشیار
پی گسلیدن
- پی گسلیدن
- ترک مراوده کردن قطع کردن بریدن: پی از هر خسی سایه پرورد بگسل نظر بر عزیزان جان پرور افکن. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار