مرکب از مست به معنی گله و شکایت + ی حاصل مصدر، گله کردن. (لغت فرس اسدی). ناله. شکوه. شکایت: مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که ننگرد او زاری. رودکی. به فرمان شاه آنکه سستی کند همی از تن خویش مستی کند. فردوسی. بقا باد آن ملک را کز بد خویش نباید هیچ مستی و ستغفار. فرخی. هزار نفرین کردم ز درد بر ایام هزار مستی کردم ز گردش اختر. عنصری. باده خور و مُستی کن مُستی چه کنی از غم دانی که به از مُستی، صد راه، یکی مستی. لبیبی