جدول جو
جدول جو

معنی عکعک

عکعک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، شک، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
تصویری از عکعک
تصویر عکعک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عکعک

عکعک

عکعک
به معنی عکه باشد و آن پرنده ای است مشهور و او سفید و سیاه و درازدم باشد و به عربی عقعق گویند و بعضی گویند عقعق معرب عکعک است. (برهان قاطع). و رجوع به عقعق شود
لغت نامه دهخدا

عکاک

عکاک
جمع عکه، خنور مسکه مسکه واژه پارسی و همان چربی است که از شیر یا دوغ گیرند و چون گدازند روغن خوراکی پدید آید، خیک های روغن گرمای بی باد
فرهنگ لغت هوشیار

عکاک

عکاک
تیزی و سختی گرما بی وزش باد، جَمعِ واژۀ عَکیک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عکیک شود، جَمعِ واژۀ عکک. (منتهی الارب). رجوع به عکک شود، جَمعِ واژۀ عُکّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عکه شود
لغت نامه دهخدا

عکوک

عکوک
مرد کوتاه بالا و گرداندام استوارخلقت و تن دار، جای درشت و آسان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کعک

کعک
نان روغنی پارسی تازی گشته کاک گونه ای نان مرد رجل مقابل زن
کعک
فرهنگ لغت هوشیار

کعک

کعک
کاک (این کلمه معرب کاک است). نان خشک که از آرد خشکه بی شیر و روغن پخته شود. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). فرنیه. نان خشک. بقسمات. بقسماط. بشماط. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). کلیچه. (نصاب) : بابک افشین را از حصار، خروارها ماست و روغن گاو و خیار بادرنگ بفرستاد و او را رسولان فرستاد و گفت افشین را بگوئید که شما بمهمان من آمدید و از ده روز باز براهها اندر رنجه باشید و دانم که جز کعک و پست چیزی دیگر نخوردید. (ترجمه طبری بلعمی). زاد حاج کعک و زیت و خرما و پست باشد. (تفسیر ابوالفتوح رازی)
لغت نامه دهخدا

عکک

عکک
جَمعِ واژۀ عُکّه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عُکه شود
لغت نامه دهخدا