معنی صواب شمردن - فرهنگ فارسی عمید
معنی صواب شمردن
صواب شمردن
صواب دانستن، راست و درست انگاشتن، به مصلحت دانستن
تصویر صواب شمردن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با صواب شمردن
صواب شمردن
صواب شمردن
راست دانستن. درست دانستن. به مصلحت دانستن چیزی را. استصواب. تصویب. رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
خوار شمردن
خوار شمردن
خرد و حقیر شمردن. بی اعتبار شمردن. (یادداشت بخط مؤلف). استصغار. احتقار. نزر. غمط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صواب نمودن
صواب نمودن
راست آمدن. درست آمدن. درست بودن. راست نمودن. درست نمودن. مصلحت دیدن. استوار بودن. بجا بودن: صواب آن نمودکه خواجۀ فاضل ابوالقاسم احمد بن الحسن را... فرمودیم تا بیاورند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بنده را صواب آن نماید که خداوند به هرات آید. (تاریخ بیهقی ص 531). حالی تحویل صواب نمی نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
واجب شمردن
واجب شمردن
لازم شمردن. لازم دانستن: دفع ظلم ظالم را از سر مظلوم بینوا واجب شمارد. (مجالس سعدی ص 19)
لغت نامه دهخدا
روا شمردن
روا شمردن
روا دیدن. روا داشتن. روا دانستن. رجوع به روا و روا دیدن و روا داشتن و روا دانستن شود
لغت نامه دهخدا
صواب کردن
صواب کردن
درست کار کردن. صحیح کار کردن. کار نیک کردن. مقابل خطا کردن. رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
صواب آمدن
صواب آمدن
درست آمدن. درست بودن. بجا بودن. مصلحت آمدن: امیر گفت: سخت صواب آمد. (تاریخ بیهقی). صواب آید روا داری پسندی که وقت دستگیری دست بندی. نظامی. چو من بنوازم و دارم عزیزش صواب آید که بنوازی تو نیزش. نظامی. ورأی همگنان در مشیت است که صواب آید یا خطا. (گلستان). رجوع به صواب شود
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.