جدول جو
جدول جو

معنی دعوت کردن

دعوت کردن
کسی را به مهمانی خواندن، کسی را به جایی فراخواندن
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دعوت کردن

دعوت کردن

دعوت کردن
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار

دعوت کردن

دعوت کردن
خواندن کسی را. خواستن. (یادداشت مرحوم دهخدا). خواندن و طلب کردن، به میهمانی و ضیافت و جز آن خواستن کسی را. (ناظم الاطباء). خواهش آمدن کسی کردن به مهمانی یا محفلی و جزآن. به مهمانی خواندن. به جایی خواندن:
برو ای زاهد و دعوت مکنم سوی بهشت
که خدا در ازل از اهل بهشتم بسرشت.
حافظ (از آنندراج).
، تبلیغ کردن. به دینی یا مرامی یا عقیده ای خواندن. خواندن مردم به طرفداری از مقصدی یا مرامی. خواندن به امری: پیغمبر (ص) نامه ای بدو (اپرویز) نبشت و او را به اسلام دعوت کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). با فایق طریق مراسلت و مکاتبت و موالات و مواخات پیش گرفت و او را به مخالفت تاش دعوت کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55)، دعا کردن:
دعوت عاشقانه می کردم
بخت درهای آسمان بگشاد.
خاقانی.
، آواز دادن و بانگ کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا