جدول جو
جدول جو

معنی خم دادن

خم دادن
خم کردن، کج کردن، تا دادن، خم شدن، کج شدن، تا شدن
تصویری از خم دادن
تصویر خم دادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خم دادن

خم دادن

خم دادن
برگردانیدن. منحنی کردن. دولا کردن. کج کردن. تعویج. تعقیف. حنو. تحنیه. تحنیت. عطف. اماله. (یادداشت بخطمؤلف) :
فروبرد سر سرو را داد خم
به نرگس گل سرخ را داد نم.
فردوسی.
گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان
دشمن او را چه به صحرا و چه در حصن حصین.
فرخی.
چون بصف آید کمان خویش دهد خم
از دل شیران کینه کش بچکد خون.
فرخی.
چه شوی رنجه بخم دادن بالای دراز.
فرخی.
اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان
لیکن به پیش میر بکردار چنبرند.
ناصرخسرو.
کدامین سرو را داد او بلندی
که بازش خم نداد از دردمندی.
نظامی.
، کنایه از رد کردن و دفع نمودن. (انجمن آرای ناصری) :
شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش
البته کمان خم ندهد حکم قران را.
انوری
لغت نامه دهخدا

رم دادن

رم دادن
ترساندن و فرار دادن، بیشتر دربارۀ جانوران می گویند
رم دادن
فرهنگ فارسی عمید

لم دادن

لم دادن
بر بالش یا مخده یا صندلی راحتی و غیره برای تمدداعصاب و استراحت تکیه کردن لمیدن: ساعتها پای کرسی لم میداد و دل نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار

نم دادن

نم دادن
آب کم دادن: نمیکنم گله ای لیک ابر رحمت دوست بکشته زار (بکشت زار) جگرتشنگان ندادنمی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار