جدول جو
جدول جو

معنی خشک ریش

خشک ریش
زخم و جراحت خشک، کنایه از بهانه، کنایه از نیرنگ، فریب، در پزشکی جرب
تصویری از خشک ریش
تصویر خشک ریش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خشک ریش

خشک ریش

خشک ریش
زخم و جراحت خشک جراحت خشک، خشکیی که بر روی زخم بسته شود، جرب خشک
خشک ریش
فرهنگ لغت هوشیار

خشک ریش

خشک ریش
جرب. (ناظم الاطباء). قسمی از جرب است که آبله های آن بی آب و خشک و آن را به کاف فارسی مفتوح گر گویند. (انجمن آرای ناصری). توضیح: ریش جراحتی است که با وی رطوبتی نباشد چون مرض جلدی که در تداول عامه سودا گویند. (یادداشت بخط مؤلف). خشک ریشه، جراحت خشک، خشکی که به روی زخم بسته شود. (ناظم الاطباء). خشکی که بروی جراحت بندد و تحقیق آن است که خشک ریشه خشکی که اندرون تر باشد نه آن خشکی که بعد از به شدن بر روی زخم پدید آید و بعد از چندگاه می افتد و آن را در عرف هند کهرند خوانند چه اول مایه آزار است وثانی مایه آرام. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). ماده ریمی خشک شده که در بن جراحتی بر روی پوست بندد. (یادداشت بخط مؤلف) :
عدل تو بود اگر نه جهانرا نماندی
با خشک ریش جورفلک هیچ خشک و تر.
انوری.
با خشک ریش تیر فلک تن نهاده ایم
وز زخم گاه حادثه مرهم گشاده ایم.
سیف اسفرنگی (دیوان چ صدیقی ص 718).
نه دشمنت بحوادث ز مرگ باز رهد
نه خشک ریش اجل به شود به پشما کند.
ضیاءالدین فارسی (از انجمن آرای ناصری).
، مکر و حیله. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاق. (ناظم الاطباء) :
از قبل خشک ریش با همه کس
روز و شب اندر خصومت و جدلی.
ناصرخسرو.
، بهانه. عذر. عذر بیهوده. (ناظم الاطباء).
- خشک ریش کردن، بهانه نمودن. (از انجمن آرای ناصری) :
خشک ریشت کند فلک بپذیر
تا تویی خشک و تر چو حوت و حمل.
انوری (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا

خشک ریشه

خشک ریشه
بهانه. عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
- خشک ریشه کردن، بهانه کردن. عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع).
، خشکی روی زخم. خشک ریش. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). ریشی که با وی رطوبت نباشد. سعفۀ یابسه. (بحر الجواهر). دله. (یادداشت بخط مؤلف) : دله: والخاتم، هو الداء المجفف الذی یجفف سطح الجراحه حتی یصیر خشکریشه. (قانون ابوعلی سینا). و اذا وضع منه فی قطنه و ضمدت به القروح اذهب الخشکریشه منها. (ابن البیطار). خشک ریشه سیاه برآرد (جمره) همچون خشک ریشه جایگاه که داغ کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ریش بینی سه گونه باشد یا خشک باشد و خشک ریشه بر می آرد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه سر جراحت را بسوزد و داغ کند و خشک ریشه برآرد و بیم باشد که اگر خشک ریشه بیفتد خون آمدن معاودت کند و بیشتر از بار نخست آید از بهر آنکه هر گاه که خشک ریشه بیفکند سر رگ فراختر (گردد) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که فسرده شدن خون بر جراحت و خشک ریشه که بر سر جراحت بسته شود سیلان خون باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه جراحت را داغ کنند یا داروهای تیز داغ کننده برنهند خشک ریشه برآرد... لکن بیم باشد که هرگاه خشک ریشه بیفتد دیگر بار خون گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

سوک ریش

سوک ریش
کوسه کسی که چند مو مانند سوک بر رخ داشته باشد کوسه کوسج
سوک ریش
فرهنگ لغت هوشیار

خاک ریز

خاک ریز
جایی که در آن خاک ریخته باشند، محلی در کنار خندق که خاک های کنده شده را برای جلوگیری از عبور و مرور در آنجا می ریزند
خاک ریز
فرهنگ فارسی عمید