عهد کردن. عهد بستن. مناحده. انتذار. (منتهی الارب) : هم ایدون ببستند پیمان برین که گر تیغ دشمن بدرد زمین. فردوسی. ببستند پیمان و عهدی تمام بشاهی برو کرد کیهان سلام. فردوسی. اگر قیصر روم پیمان شکست ابا خسرو آنگه که پیمان ببست. فردوسی. بخت با ملک میر پیمان بست برمگرداد بخت ازین پیمان. فرخی. بسته سعادت همیشه با وی پیمان. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 650). به دست گیرم آنچه را با خدای پیمان بسته ام برآن. (تاریخ بیهقی). به آیین پیمانش با او ببست بپیوند بگرفت دستش بدست. اسدی. و حق تعالی از پیغمبران خود عهد گرفت و پیمان بست. (قصص الانبیاء ص 31). در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را. سعدی. توان جام بزم اجل را شکست به دستی که پیمان به پیمانه بست. ظهوری (از آنندراج). نگه کن دولت و فرمان او را که دولت بست با فرمانش پیمان. ظهوری (از آنندراج)
پیمان شکستن. قطعکردن رشتۀ عهد. عهد گسستن. نقض عهد. خلف وعده. از سر پیمان رفتن. (مجموعه مترادفات ص 251) : شوخی که گسسته بود پیمان از من بنشسته برم کشیده دامان از من چون برگ گلی که با صبا آویزد هم با من بود و هم گریزان از من. ملاذوقی اردستانی. انتکاث، گسسته شدن پیمان. (منتهی الارب)
نقض عهد کردن. نکث. خلف عهد کردن. انتکاث. افقار: بگشتند یکسر ز فرمان اوی بهم برشکستند پیمان اوی. فردوسی. شما را ز پیمان شکستن چه باک که او ریخت بر تارک خویش خاک. چو پیمان آزادگان بشکنی نشان بزرگی بخاک افکنی. فردوسی. چه پیمان شکستن چه کین آختن همیشه بسوی بدی تاختن. فردوسی. و دیگر که پیمان شکستن ز شاه نباشد پسندیدۀ نیکخواه. فردوسی. بشکست هزار بار پیمانت آگه نشدی ز خوی او باری. ناصرخسرو. به نعمتها رسند آنها که پیمودند راه حق بشدتها رسند آنها که بشکستند پیمانها. ناصرخسرو. همانا تاخزان با گل ببستان عهد و پیمان کرد که پنهان شد چو بد گوهر خزان بشکست پیمانش. ناصرخسرو. صورت نمی بندد مرا، کان شوخ پیمان نشکند کار مرا در دل شکست، امید در جان نشکند. خاقانی. بقول دشمن پیمان دوست بشکستی ببین که از که بریدی و با که پیوستی. سعدی. آنچه نه پیوند یار بود بریدیم وانچه نه پیمان دوست بود شکستیم. سعدی. براستی که نخواهم برید از تو امید بدوستی که نخواهم شکست پیمانت. سعدی. که با شکستن پیمان و برگرفتن دل هنوز دیده بدیدارت آرزومند است. سعدی. نبایستی از اول عهد بستن چو در دل داشتن پیمان شکستن. سعدی. در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مر اگرش سر برود پیمان را. سعدی. ای صبر پای دار که پیمان شکست یار کارم ز دست رفت و نیامد بدست یار. ؟
کمر را بستن، آماده شدن مهیاشدن کمربستن، یامیان را چست بستن، کمر را محکم بستن، کاری را بجد آماده: شدن (همه روز قصد را میان چست بسته وای بس که بانواع تلطف گرد دل او بر آمدم)