جدول جو
جدول جو

معنی پوست کن

پوست کن
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات را می کند، سلاخ
تصویری از پوست کن
تصویر پوست کن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پوست کن

پوست کن

پوست کن
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات رابکندسلاخ، دانه مغز از قشر جدا کرده
فرهنگ لغت هوشیار

پوست کنده

پوست کنده
پوست بر آورده پوست باز کرده، رکبی پرده صریح آشکار، آشکار، صریح
پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار

پوست کردن

پوست کردن
پوست کندن (میوه درخت جانور) پوست باز کردن سلخ، غیبت کردن بد گویی کردن، انیس ساختن محرم کردن، یا پوست کردن کتابی را. جلد کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار

پوست خرکن

پوست خرکن
کسی که پوست خر مرده را بکَنَد، کنایه از طماع، خام طمع
پوست خرکن
فرهنگ فارسی عمید

پوست کندن

پوست کندن
پوست گرفتن، قشری از مغز جدا کردن، غیبت کردن، صریح گفتن
پوست کندن
فرهنگ فارسی معین