جدول جو
جدول جو

معنی آبادان کردن

آبادان کردن
آباد کردن ده یا شهر، آباد ساختن زمین با کشت و کار
تصویری از آبادان کردن
تصویر آبادان کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آبادان کردن

آبادان کردن

آبادان کردن
معمور کردن آباد ساختن، 2 زراعت کردن کاشتن، پر کردن ممتلی ساختن، سالم کردن تن درست ساختن، مرفه کردن توانگر ساختن، ماء مون کردن مصون کردن (راه حاج را آبادان کردند) (تاریخ بیهقی)
فرهنگ لغت هوشیار

باران کردن

باران کردن
باران آوردن. باران باریدن و بمجاز بمعنی نزده رقصیدن آید:
با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی
زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

شادان کردن

شادان کردن
شاد کردن. اجذال:
شادان جز او را که کند از جانور سیم و زرش
بیطاعتی میراث داد این را ز ملک ظاهرش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

آباد کردن

آباد کردن
عمارت. عمران:
به گرد اندرش روستاها بساخت
چو آباد کردش کهان را نشاخت.
فردوسی.
وز آن پس جهان یکسرآباد کرد
همه روی گیتی پر از داد کرد.
فردوسی.
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی بنیکی از او یاد کرد.
فردوسی.
از آن رفته نام آوران یادکرد
بداد و دهش گیتی آباد کرد.
فردوسی.
صد خانه اگر بطاعت آباد کنی
زآن به نبود که خاطری شاد کنی.
علأالدولۀ سمنانی
لغت نامه دهخدا