معنی غلغل کردن - فرهنگ فارسی عمید
معنی غلغل کردن
- غلغل کردن
- صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، بانگ و آواز برآوردن
تصویر غلغل کردن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با غلغل کردن
غلغل کردن
- غلغل کردن
- جوشیدن با غلغل. جوشیدن با آواز، شور و فریاد برآوردن. داد و فریاد کردن
لغت نامه دهخدا
غلغلی کردن
- غلغلی کردن
- جنبانیدن انگشتان در زیر بغل پهلو و کف پای کسی تا بی اختیار به خنده افتد
فرهنگ لغت هوشیار
حلال کردن
- حلال کردن
- بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حلول کردن
- حلول کردن
- خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
فرهنگ لغت هوشیار