رونده از دریا چندان که در دشت دوردرآید، زمین پست، ایستادنگاه آب. ج، اغباب. غبوب. (منتهی الارب). ج، غبان. (المنجد) ، خلیج (در لهجۀ یمنی). (دزی ج 2 ص 199) : الغب ّ موضعٌ یدخل فیه البحر الی البر یتحاماه المراکب. (ص 47 الجماهر) ، دریای موج زن که آبش از ساحل بگذرد و بصحرا ریزد
روز در میان بر آب آمدن شتران: غبت الابل غباً و غبوباً، میان روز آمدن بر قوم: غَب َّ فلان ٌ عن القوم، و یقال فلان لا یغبنا عطأه،یعنی هر روز بی فاصله می بخشد، بدبوی شدن گوشت: غب اللحم، شب گذاشتن نزدیک کسی: غب عندنا. و منه: قولهم رویدالشعر یغب، به آخر رسیدن کارها: غبت الامور. (منتهی الارب)