زبرجدنشان، هر چیزی که با نگین های زبرجد زینت داده شده باشد، مرصع به زبرجد، آراسته به زبرجد، برای مِثال همان تخت و هم طوق و هم گوشوار / همان تاج زرین زبرجد نگار (فردوسی - ۲/۴)
مرصع به زبرجد. انگشتری، یا دست بند و جز آن که بر آن نگین زبرجد نشانده باشند. زبرجد نشان: یکی تخت زرین و کرسی چهار سه نعلین زرین زبرجدنگار. فردوسی. هم از طوق و هم تخت و هم گوشوار همان تاج زرین زبرجدنگار. فردوسی. یکی طوق زرین زبرجدنگار چهل پاره و سی و شش گوشوار. فردوسی. بساطش سراسر زبرجدنگار همه شفشۀ زر بدو پود و تار. (گرشاسب نامه ص 319)
منقش شده با زر. مذهب. (ناظم الاطباء). جامه و عمارتی که نقش های زر در آن بکار کرده باشند. (آنندراج). مذهب. منقش بزر. منقش به ذهب. منقوش به زر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرنگارده. زرنگاشته. منقش به زر. طلاکوب. (فرهنگ فارسی معین). زرکاری شده. مزین به پیکرها و نقش های طلایی. به زر آراسته اعم از جامه، تخت، افسر، خانه و ایوان و جز این ها: جوان را بر آن جامۀ زرنگار بخواباند و آمد بر شهریار. فردوسی. سر شاه با افسر زرنگار سر ماه با گوهر شاهوار. فردوسی. سوی خانه زرنگار آمدند بدان مجلس شاهوار آمدند. فردوسی. همی رفت گودرز با شهریار چو آمد بدان گلشن زرنگار. فردوسی. بهر گام بی تن سری ترک دار بد افکنده چون مجمر زرنگار. اسدی (گرشاسبنامه). بسازید در گلشن زرنگار یکی بزم خرمتر از نوبهار. اسدی (گرشاسبنامه). صانع قادر دگر ز بی غرضی گنبد گردان زرنگار کند. ناصرخسرو. هزار امیر بر دست راست و هزار امیر بر دست چپ و با هر یک علمی زرنگار و مرواریددوز. (قصص الانبیاء ص 85). نایب است از پهلوان شرق و همچون پهلوان دل ز مهر زر بریده همچو مهر زرنگار. سوزنی. تا نگارستان نخوانی طارم ایام را کز برون سو زرنگار است از درون سو خاکدان. خاقانی. کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد. خاقانی. برقع زرنگار بندد صبح نقش رخسار یار بندد صبح. خاقانی. آهن من که زرنگار آمد در سخن بین که نقره کار آمد. نظامی. کمرشمشیرهای زرنگارش بگرد اندر شده زرین حصارش. نظامی. نام نیکو گر بماند ز آدمی به کز او ماند سرای زرنگار. سعدی. پردۀ زرنگار در بر داشت ناگه از روی بی صفا برداشت. سعدی. حضور هر دو جهان فرش آستان کسی است که زرنگار سرایش ز روی هم چو زر است. صائب (از آنندراج). به این الفت که با آرایش صورت تنم دارد گلم گر خشت گردد در حصار زرنگار آیم. ملا قاسم (ایضاً)