جدول جو
جدول جو

معنی تناعم

تناعم
آسان گشتن، نرم شدن، اظهار نرمی کردن، تن آسان شدن
تصویری از تناعم
تصویر تناعم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تناعم

تناعم

تناعم
تن آسان گردیدن و تن آسان نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ترفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

تطاعم

تطاعم
داخل کردن کبوتر نر دهن را در دهن کبوتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

تزاعم

تزاعم
باهمدیگر سخن ناموثوق بگفتن و اختلاف نمودن. (منتهی الارب). با همدیگر سخن غیر موثق گفتن و اختلاف کردن. (ناظم الاطباء). با یکدیگر سخن غیرموثق گفتن. (از المنجد) (از متن اللغه) ، تضافر در کاری. (از المنجد) (از متن اللغه) : تزاعموا، تضافروا، ان کان بعضهم لبعض زعیماً. (متن اللغه). رجوع به تضافر شود
لغت نامه دهخدا

تناعی

تناعی
خبر کشتگان گفتن تا یکدیگر را برانگیزند بر جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اتصل خبر هلکه بعشیرته فتناعوه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا