رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن، چیزی را در اختیار کسی گذاشتن، سپردن کاری یا چیزی به دیگری، برای مِثال بلبلا مژدۀ بهار بیار / خبر بد به بوم بازگذار (سعدی - ۱۷۴) دست برداشتن از چیزی یا کاری
قدم گذاشتن. قدم برداشتن. گام نهادن: درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام. فردوسی. به مغرب میتواند رفت در یک روز از مشرق گذارد هر که چون خورشید گام آهسته آهسته. صائب. ، آغاز کردن. اقدام کردن: پرستیده شد سوی دستان سام پیاده شد از اسب و بگذارد گام. فردوسی