جدول جو
جدول جو

معنی باز گذاردن

باز گذاردن
گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاشتن
تصویری از باز گذاردن
تصویر باز گذاردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با باز گذاردن

بازگذاردن

بازگذاردن
رها کردن. واگذاردن. بحال خود گذاشتن. و رجوع به بازگذاشتن شود: اگر به این قسم که خوردم وفا نکنم... مرا بازگذارد بقدرت و قوه خودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). بازگذاریم او را بدانچه اختیار کرد. نوله ما تولی. (ترجمان القرآن).
لغت نامه دهخدا

باز گذاشتن

باز گذاشتن
واگذاشتن، واگذار کردن، سپردن، چیزی را در اختیار کسی گذاشتن، سپردن کاری یا چیزی به دیگری، برای مِثال بلبلا مژدۀ بهار بیار / خبر بد به بوم بازگذار (سعدی - ۱۷۴)
دست برداشتن از چیزی یا کاری
باز گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید

کار گذاردن

کار گذاردن
باسانی و جلدی نیکی کارها را انجام دادن کار بری کردن، توضیح با} کار گزاران {اشتباه نشود، کار گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار

گام گذاردن

گام گذاردن
قدم گذاشتن گام نهادن: درفش منوچهر چون دید سام پیاده شد از اسپ و بگذارد گام
فرهنگ لغت هوشیار

روز گذاردن

روز گذاردن
گذرانیدن روز. روز بسر بردن: علاق،آنچه بوی روز گذارند از علف و قوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

گام گذاردن

گام گذاردن
قدم گذاشتن. قدم برداشتن. گام نهادن:
درفش منوچهر چون دید سام
پیاده شد از اسب و بگذارد گام.
فردوسی.
به مغرب میتواند رفت در یک روز از مشرق
گذارد هر که چون خورشید گام آهسته آهسته.
صائب.
، آغاز کردن. اقدام کردن:
پرستیده شد سوی دستان سام
پیاده شد از اسب و بگذارد گام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا