جَمعِ واژۀ انده باشد چنانکه جانور را جانوران و مردم را مردمان گویند این جمع بخلاف قیاس است. چه بغیر از جانور را با الف و نون جمع نتوان کرد. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از هفت قلزم). غمان. احزان. (یادداشت مؤلف) : نشسته همه با غم و اندهان در اندیشه ها کهتران و مهان. فردوسی. ز نو گریۀ دیگر آغاز کرد در اندهان دلش باز کرد. فردوسی. روز من گشت از فراق تو شب نوش من شد از اندهانت کبست. اورمزدی. نه مردلم را با لشکر غمان طاقت نه مر تنم را با تیر اندهان جوشن. مسعودسعد. تن به تیمارو اندهان بدهید دل ز شادی و لهو برگیرید. مسعودسعد. به بیست سی غم و چل پنجه اندهان چون صید به شصت واقعه هفتاد روز درماندیم. خاقانی. کودکان آنجا نشستند و نهان درس میخواندند با صد اندهان. مولوی. روزی سه چهار انده او داشت هرکسی آن سوز برطرف شد و آن اندهان نماند. (از فرهنگ سروری)
مخفف اندوهگین. مغموم. با اندوه. غمی. محزون. حزین. حزمان. محزان. دژم. پژمان. مهموم. اسیف. (یادداشت مؤلف) : سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا. منوچهری. چو کسی باشد اگر پسرش بمیرد و مالش ببرند اندوهگن نشود. (جامع الحکمتین ص 184). بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگن بخانه آمد. (سندبادنامه ص 305). نقل است که دایم اندوهگن بود چون شب درآمدی گفتی الهی اندوه توام بر همه اندوهها غلبه کرد. (تذکرهالاولیاء عطار). و رجوع به اندوهگین شود، سخنی که از روی حیرت و تعجب گفته شود. (از انجمن آرا) (از آنندراج) ، سخنی که از روی شک و ریب و آهستگی گفته شود. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از هفت قلزم) ، سخن گفتن از روی شک و ریب و آهستگی. (ناظم الاطباء). سخن بشک گفتن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ سروری) ، مغلق گفتن، سست ونابکار شدن، اندودن. (ناظم الاطباء)