جدول جو
جدول جو

معنی امضا

امضا
علامت یا اسمی که پای نامه یا سند بگذارند، دستینه، نام خود را در ذیل حکم، نامه یا سند نوشتن، اجرا کردن، تمام کردن و پایان دادن کاری یا امری
تصویری از امضا
تصویر امضا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با امضا

امضا

امضا
دست، دستینه نهادن، روا داشت، روان کردن، فرمان را گذرانیدن، راندن، جایز داشتن، علامتی که پای نامه یا سند گذارند، نام خود که در زیر ورقه نویسند، در گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

ارضا

ارضا
خشنودش سگیرش خشنود کردن راضی گردانیدن ترضیه دادن چیزی به کسی برای خشنود کردن او اقناع
فرهنگ لغت هوشیار

رمضا

رمضا
سختی گرما، شدت تابش حرارت، زمین داغ زمین تفسیده ریگ تافته ریگ تافته ریگ گرم، ریگ تافته ریگ گرم
فرهنگ لغت هوشیار

اعضا

اعضا
جمع عضو، اندام ها، هموندان، کارمندان جمع عضو. اندامها آلات، کارمندان، جمع عضو. اندامها آلات، کارمندان
فرهنگ لغت هوشیار

اغضا

اغضا
گذشت چشم پوشی تاریک شدن، پلک هشتگی از بیماری های چشمی گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت، گناه بخشیدن چشم پوشی کردن، چشم پوشی گذشت
فرهنگ لغت هوشیار