جدول جو
جدول جو

معنی ورغلانیدن

ورغلانیدن
تحریک کردن، آغالیدن، به جنگ و ستیز وادار کردن، تند و تیز کردن بر جنگ و ستیز، برانگیختن، برشورانیدن، برآغالیدن، برغلانیدن
تصویری از ورغلانیدن
تصویر ورغلانیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ورغلانیدن

ورغلانیدن

ورغلانیدن
برانگیختن. تحریض کردن. تحریک کردن. وادار کردن. اغوا کردن. گمراه نمودن. (ناظم الاطباء). برآغالیدن. (آنندراج). دعوت کردن. به راه بد خواندن. (ناظم الاطباء). درغلطانیدن و برانگیزانیدن. (حاشیۀ منتهی الارب) ، مشتاق نمودن، دست یافتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

برغلانیدن

برغلانیدن
برانگیختن تحریض کردن، انگیختن، تحریض نمودن
برغلانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

برغلانیدن

برغلانیدن
آغالیدن، به جنگ و ستیز وادار کردن، تند و تیز کردن بر جنگ و ستیز، برانگیختن، برشورانیدن، بَرآغالیدن، وَرغَلانیدن
برغلانیدن
فرهنگ فارسی عمید

برغلانیدن

برغلانیدن
برانگیختن. (برهان) (ناظم الاطباء). آغالانیدن. (فرهنگ فارسی معین). برآغالیدن. انگیختن. (انجمن آرا). تحریض نمودن. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تحریض نمودن شخص باشد بکاری و فعلی و آنرا بعربی اغراء گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). احماش. (یادداشت مؤلف). برافژولیدن. (یادداشت مؤلف). ورغلانیدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

ورغلانیده

ورغلانیده
اغواشده و تحریک شده و گمراه گشته و برانگیخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا