جدول جو
جدول جو

معنی قلم راندن

قلم راندن
حکم کردن
کنایه از رقم زدن، رقم کردن، نوشتن
تصویری از قلم راندن
تصویر قلم راندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قلم راندن

قلم راندن

قلم راندن
کلک راندن نیک نوشتن نوشتن رقم کردن: قضا راند چون روز اول قلم شد این بیت من بر سر من رقم
فرهنگ لغت هوشیار

کام راندن

کام راندن
کنایه از به عیش و عشرت زندگی کردن، خوش گذراندن
کام راندن
فرهنگ فارسی عمید

گرم راندن

گرم راندن
کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
گرم راندن
فرهنگ فارسی عمید

کام راندن

کام راندن
آرزو ها و امیال خود را تحقق بخشیدن کام یافتن، عیاشی کردن خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار

گرم راندن

گرم راندن
تندرفتن تیز شتافتن: رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند بزیر رایت منصور لشکری جرار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار

خشم راندن

خشم راندن
عصبانی شدن. غضب راندن. غیظ کردن:
کامکاری کو چو خشم خویشتن راند بروم
طوق زرین راکند در گردن قیصر درای.
منوچهری.
بحدی بر دشمنان خشم براند که دوستان را اعتماد بماند. (گلستان سعدی).
تو گر خشم بر وی نرانی رواست
که خود خوی بد دشمنش در قفاست.
سعدی (بوستان).
بر غلامی که طوق خدمت بست
خشم بیحد مران و طیره مگیر.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا