تنگدلی. (مجمل اللغه). دلتنگی. ستوهی: غم و ضجرت سخت بزرگ بر من دست داد و هیچ آن را سبب ندانستم. (تاریخ بیهقی ص 168). یک چیز بر دل ما ضجرت کرده است و می اندیشیم. (تاریخ بیهقی). خبر به امیر رسید بسیار ضجرت نمود و عتابهای درشت کرد با بکتغدی. (تاریخ بیهقی ص 471). کاملتر مردمان آن است که... ضجرت محنت بر وی مستولی نگردد. (کلیله و دمنه). در جمله نزدیک آمد که این هراس فکرت و ضجرت بر من مستولی گرداند. (کلیله و دمنه). جواب شافی نیافت و جز نفرت وضجرت حاصلی ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 316). الیسع را رمدی سخت حادث شد و طاقت مقاسات آن الم نداشت واز سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقۀ خویش بیرون کشید و جان در سر کار نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 319). شار از سر ضجرت و تحکم و تأنف از بی مبالاتی غلام تیره شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 345). بدین سبب تنگدل شد و بسیار ضجرت و قلق کرد. (جهانگشای جوینی). گرمیش راضجرتی و حالتی زآن تبش دل را گشادی فسحتی. مولوی. ، ابوالفضل بیهقی در عبارت ذیل این کلمه را عطف بیان و تفسیر لجوجی آورده است: امیر ماضی چنانکه لجوجی و ضجرت وی بود یک روز گفت... (تاریخ بیهقی ص 179)
دوری گزیدن از وطن، کوچ کردن از وطن خود و به جای دیگر رفتن، رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن کردن، مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، که مبدا تاریخ مسلمانان است
جداشدن جدایی کردن، رحلت کردن هجرت کردن، جدایی مفارقت، رحلت مهاجرت، ترک وطن کفار وانتقال بدارالاسلام -6 ترک پیغمبراسلام مکه را وحرکت وی بسوی مدینه وآن در 16 ژوئیت سال 622 م. صورت گرفت وهمان مبدا تاریخ مسلمانان قرارگرفته: (هفتصد وپنجاه وچار ازهجرت خیرالبشر مهر را جوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ) یا هجرت اولی. مهاجرت گروهی از پیروان پیغمبر اسلام ازمکه به حبشه که براثر آزار قریش بدستور پیغمبربسال پنجم ازبعثت رسول اتفاق افتاد