جدول جو
جدول جو

معنی زبان بریده

زبان بریده
آنکه زبانش را بریده باشند، بی زبان، کنایه از خاموش، ساکت، کسی که حرف نزند و همیشه خاموش باشد، زبان بسته
تصویری از زبان بریده
تصویر زبان بریده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زبان بریده

زبان بریده

زبان بریده
آنکه زبانش را قطع کرده باشند، آنکه سخن نگوید و خاموش بماند خاموش زبان بسته ساکت صامت
فرهنگ لغت هوشیار

زبان بریده

زبان بریده
خاموش. (آنندراج). خاموش و ساکت شده. (ناظم الاطباء). ملسون. (منتهی الارب) :
آویخته کی بدی ترازو
گرزانکه زبان بریده بودی.
خاقانی.
حالی که بهم رسیده گشتند
چون صبح زبان بریده گشتند.
نظامی (الحاقی).
زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.
سعدی.
کلک زبان بریدۀ حافظ به کس نگفت
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد.
حافظ.
، بجای نفرین بکار میرودبمعنی گنگ شده. لال شده مانند: زبانم لال (یا) زبانش لال:
هر بد که گفت دشمن در حق ما شنیدی
یارب که مدعی را بادا زبان بریده.
حافظ
لغت نامه دهخدا

زبان بریدن

زبان بریدن
کنایه از عطا و بخشش است. منقول است که سائلی در ملازمت حضرت سرور کائنات سؤال کرد، فرمودند به یکی از اصحاب برو زبانش را ببر. خواست زبانش ببرد. در این اثناء امیر مردان علی بن ابیطالب (ع) رسیدند و از حقیقت حال استفسار فرمودند آن صحابه گفت که حکم است زبانش ببرند، فرمود به اوچیزی بدهند، چون حقیقت واقعه از سرور عالم تحقیق گردید آنچنان بود که مظهرالعجائب فرموده بودند. (انجمن آرا) (آنندراج). عطا و بخشش کردن. (فرهنگ رشیدی). بخشش کردن و عطیه دادن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خاموش کردن مدعی است بحجت و دلائل. (انجمن آرا) (آنندراج). ساکت کردن مدعی بحجت و دلیل. (فرهنگ رشیدی). خاموش کردن مدعی بدلیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به ارمغان آصفی ج 2 ص 3 و زبان بر شود.
- زبان شمع بریدن، کنایه از خاموش گردانیدن آن است و شعراء متقدم و متأخّر، زبان بمعنی سخن را کنایه از شعلۀ شمع بسیار آرند:
سخن بگوی که بیگانه پیش ماکس نیست
بغیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

زبان برزدن

زبان برزدن
همچون زبان برآوردن. (خلاصۀ بهارعجم) (آنندراج). رجوع به ترکیب ذیل شود
لغت نامه دهخدا

بال بریده

بال بریده
که بال وی قطع شد باشد. پرنده که بالش بریده باشند. بال کنده.
لغت نامه دهخدا

زبان بره

زبان بره
بارهَنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، بارتَنگ، لِسانُ الحَمَل، جَرغول، چَرغول، جَرغون، خَرغول
زبان بره
فرهنگ فارسی عمید

زبان بره

زبان بره
گیاهی است که برگ آن بزبان بره شبیه است و به عربی لسان الحمل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی است که اطلاق شکم بازدارد و آنرا چرغول و چرغون و خرگوشک و خرغون نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). گیاهی است که آنرا خرگوشک خوانند و به عربی لسان الحمل و آذان الجدی، گویند علاج اسهال کند. (برهان قاطع). گیاهی که بتازی لسان الحمل و تخم آنرا بارتنگ گویند. (ناظم الاطباء). بارتنگ که به عربی لسان الحمل گویند چه برگ آن شبیه است بزبان بره. (فرهنگ رشیدی). بارتنگ. (الفاظ الادویه ص 138). نباتی است مانند زبان بره بشیرازی آنرا ورق بارتنگ گویند و بپارسی خرقوله و آن دو نوع است: بزرگ و کوچک. ورق بزرگتر بود و جوهر وی مرکب بود از مائیه و ارضیه. بمائیت مبرد بود و به ارضیت قابض و سودمندتر. بزرگتر تازه بود و طبیعت آن سرد و خشک بود در دوم و ورق وی قابض بود و رادع بود. منع سیلان خون بکند و خشکی وی نه لذاع بود و اصل وی چون از گردن صاحب خنازیربیاویزند نافع بود و وی ورمهای کرم وشری و خنازیر و آتش فارسی و داء الفیل و صرع و نمله و سوختگی آتش را سودمند بود و آب ورق آن قلاع را نافع بود و شیافات چشم را چون بوی بگذراند سودمند بود. و گویند تب غب را نافع بود چون بیآشامند از اصل وی سه عدد در چهل و پنج درم شراب ممزوج کرده. و گویند درتب ربع چهار اصل وی و برگزیدگی سگ دیوانه نهادن نافع بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح وی مصطکی و سلیخه بود و بدل وی ورق آن و ورق حماض بستانی. (اختیارات بدیعی: لسان الحمل). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، جامع ابن البطار، تذکرۀ انطاکی: لسان الحمل، و واژه نامۀ گیاهی تألیف زاهدی: لسان الحمل صص 139- 140 و بارتنگ، بارهنگ، خرغوله چرغول و فرهنگ شعوری ج 2 ورق 39 برگ 1 شود، حلوایی بشکل آب نبات. آب نبات متبلور و شیشه گون است لکن زبان بره سفید برنگ پشمک و شیر و نامتبلور است، بر خلاف آب نبات که رنگ شفاف مایل بزردی دارد زبان بره بادام یا خلال بادام در میان دارد. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 39 ص 1 شود
لغت نامه دهخدا