جدول جو
جدول جو

معنی راست انداز

راست انداز
آنکه تیر را درست به نشانه می زند، تیرانداز ماهر، برای مثال ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز / همه باریک بین و راست انداز (نظامی۲ - ۱۷۶)
تصویری از راست انداز
تصویر راست انداز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با راست انداز

راست انداز

راست انداز
که مستقیم افکند. مقابل کژانداز، آنکه تیر مستقیم بنشانه رساند. که مستقیم بر هدف زند. کسی که تیر را بهدف بزند. مجازاً تیرانداز قابل:
ز غمزه تیر و از ابرو کمان ساز
همه باریک بین و راست انداز.
نظامی.
، صفت گستهم فرزند نوذر از پهلوانان داستانی ایران باستان: دیگر پسر نوذر بود پدر طوس و گستهم راست انداز. (مجمل التواریخ و القصص ص 27)
لغت نامه دهخدا

راست اندازی

راست اندازی
عمل راست انداز. مستقیم انداختن. راست افکندن. انداختن بی انحراف و کژی، تیر انداختن بدقت. بهدف رساندن تیر: شکار کردن و صفت راست اندازی و دلاوری او (بهرام گور) معروف است. (مجمل التواریخ والقصص).
راست اندازی چشمش بین که گر خواهد بحکم
ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد.
عطار.
در نظر گاه راست اندازی
یغلقش (بیلکش) را به موی شد بازی.
نظامی.
ای همه ضرب تو به کج بازی
ضربه ای زن به راست اندازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

دست انداز

دست انداز
آنچه که دست روی آن گذارند محل گذاشتن دست مانند دسته صندلی نیمکت و غیره، بر آمدگی و فرو رفتگی های جاده وخیابان ناهمواری ها و پستی و بلندی راه، رقاص، شناور، کیسه بر، ظالم، تیر انداز، کسی که بدیگری پهلو زند، شخصی که مسند بگستراند، تعدی تجاوز، غارت تاراج دست اندازی تصرف بیجا تعدی و تجاوز به مال و جان کسی دست درازی تطاول
فرهنگ لغت هوشیار

راه انداز

راه انداز
(کلید راه انداز) در هواپیمای باتری دار پس از آنکه کلید برق وصل شد از کلید راه انداز استفاده می کنند و آن دستگاهی است مرکب از چند چرخ دنده و یک دینام که بطور مصنوعی گردش میکند و پس از دور برداشتن بوسیله کلید دیگر موسوم به) درگیر (دستگاه راه انداز را بموتور وصل میکنند و بدین وسیله موتور روشن میشود
فرهنگ لغت هوشیار

دست انداز

دست انداز
چیزی که دست روی آن بگذارند و جای گذاشتن دست باشد، مثل دستۀ صندلی و نیمکت و امثال آن ها، برجستگی و ناهمواری در سطح جاده، آنکه به چیزی دست بیندازد، دست اندازنده
دست انداز
فرهنگ فارسی عمید

راه انداز

راه انداز
وسیله، کلید یا برنامه ای که دستگاهی را به راه می اندازد
راه انداز
فرهنگ فارسی عمید

دست انداز

دست انداز
رقص کننده، کسی که از فرط شادی دست افشانی می کند
دست انداز
فرهنگ فارسی معین