جدول جو
جدول جو

معنی جان به سر

جان به سر
کسی که در حال جان دادن باشد و در آن حالت به واسطۀ امری یا حادثه ای به هیجان آید و مضطرب و بی قرار شود، برای مثال همین نه لاله ز شوق تو داغ بر جگر است / که شمع نیز ز سوز غم تو جان به سر است (محمدسعید اشرف - لغتنامه - جان به سر بودن)
جان به سر شدن: به سختی جان دادن، مضطرب گشتن و ناراحت بودن
جان به سر کردن: کسی را در حال جان دادن به هیجان آوردن و مضطرب ساختن
تصویری از جان به سر
تصویر جان به سر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جان به سر

شانه به سر

شانه به سر
هُدهُد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانِه سَرَک، شانِه سَر، بوبِه، بوبویِه، پوپَک، پوپ، بوبو، پوپو، کوکَلِه، پوپُؤَک، بوبَک، پوپَش، مُرغِ سُلِیمان، بَدبَدَک
شانه به سر
فرهنگ فارسی عمید

لگن به سر

لگن به سر
دیگ به سر. قزقان به سر. موجودی با لگنی بر سر که در تصور کودکان آرند، بیم دادن ایشان را چون یک سرو دوگوش. لولو خرخره و جز آنها، در تداول عامه، فرنگی به مناسبت کلاه شاپو که بر سر نهد
لغت نامه دهخدا