جدول جو
جدول جو

معنی تلک

تلک
زبان گنجشک، درختی زینتی از خانوادۀ زیتون با برگ هایی شبیه برگ بادام که مصرف دارویی دارد
ون، مرغ زبانک، بنجشک زوان، گنجشک زبان، لسان العصافیر
تصویری از تلک
تصویر تلک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تلک

تلک

تلک
از سران لشکر محمود بود. بیهقی نویسد: او پسر حجامی بود و خطی نیکو به پارسی و هندی داشت و مدتی در کشمیر تحصیل کرده بود. نخست بخدمت قاضی شیراز ابوالحسن شد و سپس بدرگاه خواجۀ بزرگ احمد حسن آمد و از خواص و معتمدان او گشت و چون خواجه برافتاد سلطان محمود تلک را بپسندید و مدتی در خدمت سلطان بود و در نهان دل با مسعود داشت و چون سلطان مسعود به بلخ آمد و کار سلطنت او هموار گردید این تلک به سپهسالاری هندوان رسید. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب صص 412-416 و 431، 440-442، 502، 503 و 505 شود
لغت نامه دهخدا

تلک

تلک
جامۀ پیش واز و آستین کوتاه. (برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ پیشواز که ترلک نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) :
قبا بسته سرو از عطای جزیت
تلک دوخته بید ز انعام عامت.
شرف شفروه (از فرهنگ رشیدی).
، درخت سیب صحرایی را نیز گفته اند که به یونانی زعرور و به عربی ذوثلاث حبات و به شیرازی کیل ودر خراسان علف شیران خوانند. (برهان). درخت زعرور. (ناظم الاطباء). بمعنی میوۀ کوهی که به عربی زعرور وتفاح بری گویند که به ’نون’ است چنانچه در باب نون با مثالش بیاید. (فرهنگ رشیدی). در لاهیجان زبان گنجشک است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 216 و زبان گنجشک شود، بمعنی کیل و پیمانه. (غیاث اللغات). در بهار نوشته که تلک در شیراز کیل را گویند و زباندانی در رقعه ای که از زبان خاتون به شوهرش نوشته: فقره ’شنیده شد که ده تلک بنگ و سه من بوزه و چهار سیر تریاک تناول می فرمایند، گه سگ می خورند و بریش گندیدۀ خود می خندند’. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

تلک

تلک
درعربی ترجمه لفظ این که اسم اشارت است برای قریب. (غیاث اللغات) (آنندراج). آن مؤنث. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آن زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤنث ذلک یعنی این. (ناظم الاطباء) :
حاسدان تو قد خلت خواندند
از نوی فالشان برآمد تلک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

تلک

تلک
زنجبیل تر و تازه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). زنجبیل تر که به هندی ادرک گویند. (فرهنگ رشیدی). (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

تلک

تلک
غله ای باشد که آن را لوبیا خوانند. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

تلک

تلک
دهی از دهستان کنارک است که در شهرستان چابهار واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

تلک

تلک
کسی را گویند که سبلتش گنده و پر باشد و در جایی دیگر سبلت برکنده نوشته بودندبه فتح بای ابجد و کاف، الله اعلم. (برهان). کسی که سبلتش بزرگ و کلفت باشد و آنکه ریشش ریخته باشد. (ناظم الاطباء). کسی که سبلتش برکنده باشد. (فرهنگ رشیدی) ، سپر و هدف و نشانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

تلک

تلک
سنگی است سپید براق و چون بر چیزی بمالند آتش آن را نسوزد و اگر حل گردد و مانند آب شود اکسیر شود... و صاحب مخزن الادویه گفته به سکون لام غلط است و بفتح لام است و گفته آن را به عربی کوکب الارض و عرق العروس و به سریانی فتح چشما و کوکبا ازعا نیز گویند و او را به یونانی جسمارون و به رومی عوقوطیه و به پارسی ابرک و بهودل و به هندی ابرک خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). معربش طلق که به هندی ابرک گویند. (فرهنگ رشیدی).... تلق و زرورق را نیز گویند و طلق معرب آن است. (برهان). ورق طلا و طلق. (ناظم الاطباء) ، بمعنی تلخ بود که ضد شیرین است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی) ، نوعی از قماش هم هست. (برهان). نوعی از پارچه. (ناظم الاطباء). قماشی است که در هند می باشد. (فرهنگ رشیدی) :
هم از مخمل و هم طرایف ز هند
هم از شاره و تلک و خود و پرند.
اسدی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا