مرد لشکرشکاف. شجاع و دلاور. (آنندراج) : که لشکرشکوفان مغفرشکاف نهان صلح جویند و پیدا مصاف. سعدی. - لشکرشکوفان، جماعتی که در وقت جنگ گریزند و لشکر را بددل کرده گریزانند. (فرهنگ خطی)
لشکر شکاف: که لشکر شکوفان مغفر شکاف نهان صلح جویند و پیدا مصاف (سعدی لغ) توضیح لغت نامه بنقل از فرهنگ خطی بدون اسم کتابخانه لغت نامه نقل کرده: لشکر شکوفان جماعتی که در وقت جنگ گریزند و لشکر را بددل کرده گریزانند. ظاهرا این معنی را از همین بیت استنباط کرده اند و براساسی نمی باشد
عمل لشکرشکن. شکستن لشکر. پراکندن آن: ای به لشکرشکنی بیشتر از صد رستم ای به هشیاردلی بیشتر از صد هوشنگ. فرخی. چون ترا ندهد از آن تا تو به لشکرشکنی سر به شمشیر دهی تن به تبر دیده به تیر. سوزنی. کارلشکرشکنی دارد و کشورگیری در چنین کار پسندیده چرا این تأخیر. سوزنی. صد رستمش ارچه در رکاب است لشکرشکنیش ازاین حساب است. نظامی