جدول جو
جدول جو

معنی صیقل خوردن

صیقل خوردن
زدوده شدن، جلا یافتن، صیقل پذیرفتن، صیقل گرفتن
تصویری از صیقل خوردن
تصویر صیقل خوردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با صیقل خوردن

صیقل خوردن

صیقل خوردن
جلا یافتن. زدوده شدن. روشن شدن:
صیقل رخ تو تا ز می ناب میخورد
آیینه پیچ و تاب چوگرداب میخورد.
مفید بلخی (از آنندراج).
گر نخورد دیدۀ اهل نظر
صیقل حیرت ز تماشا چه حظ.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

قلقل خوردن

قلقل خوردن
گردیدن چیزی مدور و کنایه از رفتن کوتاه بالای فربه
قلقل خوردن
فرهنگ لغت هوشیار

قلقل خوردن

قلقل خوردن
گردیدن چیزی مدور و کنایه از رفتن کوتاه بالای فربه. (یادداشت مؤلف). رجوع به غلغل خوردن شود
لغت نامه دهخدا

صیقل کردن

صیقل کردن
صیقلی کردن. جلا دادن. روشن کردن. زدودن:
گر تن خاکی غلیظ و تیره است
صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است.
مولوی.
ز اشتیاقت صیقل آیینۀ جان میکنم
از برایت قصر میناکار سامان میکنم.
سعیداشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

قل خوردن

قل خوردن
پارسی است غل خوردن غلت خوردن غلتیدن غلطیدن غلط خوردن: ... باد گیر آنرا (سماوررا) که قل خورده کنار پاشویه حوض رفته بود یافت و باو داد
فرهنگ لغت هوشیار

قل خوردن

قل خوردن
غلتیدن، روی زمین چرخ خوردن، راه رفتن، حرکت کردن (به طعنه در مورد شخص چاق)
قل خوردن
فرهنگ فارسی معین

قل خوردن

قل خوردن
در تداول، چیز مدوری بر زمینی یا سطحی غلطیدن. غلطیدن مدحرجی بر سطحی. حرکت کردن چیزی گرد بر روی زمین یا سطحی دیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به غل خوردن شود
لغت نامه دهخدا