جدول جو
جدول جو

معنی شناسنده

شناسنده
آگاه، دانا، عارف، آنکه کسی یا چیزی را می شناسد
تصویری از شناسنده
تصویر شناسنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شناسنده

شناسنده

شناسنده
آنکه شناسد. شناسا. خبیر. آشنا به.... خبردار. دانای نهان و آشکار. (یادداشت مؤلف). آنکه چیزی یا کسی را بشناسد. واقف. آگاه. مطلع. عَریف. عارف. (منتهی الارب) :
نخستین بنام خدای جهان
شناسندۀ آشکار و نهان.
دقیقی.
چو این هر سه یابی خرد بایدت
شناسندۀ نیک و بد بایدت.
فردوسی.
پذیرفتم این از خدای جهان
شناسندۀ آشکار و نهان.
فردوسی.
به ایران اگر نیز جز تو کس است
شناسندۀ آسمان او بس است.
فردوسی.
شناسندۀ حرف نه تخت نیل
حساب فلک راند بر تخت و میل.
نظامی.
آن شناسندگان که دانندش
غار بهرام گور خوانندش.
نظامی.
از این طایفه بهره کسی میتواند گرفت که شناسندۀ اوقات و احوال ایشان باشد. (انیس الطالبین ص 177).
، طبیب. شناسندۀ تب:
تب مرگ چون قصد مردم کند
علاج از شناسنده پی گم کند.
نظامی
لغت نامه دهخدا