جدول جو
جدول جو

معنی سوخته دل

سوخته دل
دل سوخته، آزرده دل، غمناک، ستمدیده، مصیبت دیده
تصویری از سوخته دل
تصویر سوخته دل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سوخته دل

سوخته دل

سوخته دل
اندوهگین. غمناک. محنت دیده. کسی که در کشاکش دوران رنج و آزار فراوان بدو رسید باشد:
همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.
فرخی.
درازتر ز غم مستمند سوخته دل
کشیده ترز شب دردمند خسته جگر.
فرخی.
بر مشهد او که موج خون بود
آن سوخته دل مپرس چون بود.
نظامی.
گر سوخته دل نه خام رایی
چون سوختگان سیه چرایی.
نظامی.
کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا

سوته دل

سوته دل
سوخته دل:
نوای ناله غم اندوته دونو
عیار زر خالص بوته دونو
بوره سوته دلان واهم بنالیم
که قدر سوته دل دل سوته دونو.
باباطاهر
لغت نامه دهخدا

سوخته شدن

سوخته شدن
آتش گرفتن مشتعل شدن محترق شدن: شهر سوخت، هر واکنش شیمیایی که حرارت و روشنایی بدهد احتراق. توضیح آزمایش می دهد که تقریبا همیشه ترکیب اجسام با اکسیژن تولید حرارت میکند و اغلب با روشنایی همراه است، صدمه روحی و معنوی دیدن، (بزبان کودکان) باختن در بازی: تو سوختی برو کنار، احتراق. سوختن ستاره، آتش گیراندن در چیزی سوزاندن محترق کردن مشتعل ساختن: نخواهی که باشی چنین تیره روز بدیوانگی خرمن خود مسوز. (سعدی)، روحا صدمه زدن، نابود کردن یا سوختن دماغ. بور شدن خجل شدن، نا امید شدن، یا سوختن ستاره. آن بور که ستاره و آفتاب بهم آید و این نام از بهر آن نهادند که آفتاب را به آتش تشبیه کردند و ناپدید شدن ستاره از دیدار و اندر آمدن او به شعاع آفتاب مانند سوختن و ناچیز شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار

سوخته بال

سوخته بال
بال و پر ریخته:
با بلبلان سوخته بال ضمیر من
پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی.
سعدی
لغت نامه دهخدا