جدول جو
جدول جو

معنی سخت بازو

سخت بازو
آنکه بازوان سخت و قوی دارد، قوی، توانا، زورمند
تصویری از سخت بازو
تصویر سخت بازو
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سخت بازو

سخت بازو

سخت بازو
کنایه از توانا. (انجمن آرای ناصری) (شرفنامۀ منیری). قوی هیکل و توانا. (برهان) :
سعدیا تن به نیستی در ده
چارۀ سخت بازوان اینست.
سعدی.
چنان سخت بازو شد و تیز چنگ
که با جنگجویان طلب کرد جنگ.
سعدی.
، حمایت. (انجمن آرا). صاحب حمایت. (برهان). غیرتمند. غیرتی:
درمی چند ریخت درمشتش
سخت بازو بزر توان کشتش.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سست بازو

سست بازو
ضعیف و ناتوان. (آنندراج). کم زور. ضدفولاد بازو، آنکه دستش کم قوت باشد. (ناظم الاطباء) :
سست بازو بجهل میفکند
پنجه با مرد آهنین چنگال.
سعدی
لغت نامه دهخدا

سخت باز

سخت باز
کسی که در قماربازی دستی تمام داشته باشد. (آنندراج) :
شد دچارم سخت بازی در قمار دلبری
هر دو عالم را به او در داو اول باختم.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خسته بازو

خسته بازو
زخمین دست. زخمی بازو. با بازوی مجروح:
جوان همچنان خسته بازو و دوش
همی راند اسب و همی زد خروش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا