جدول جو
جدول جو

معنی در افتادن

در افتادن
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
تصویری از در افتادن
تصویر در افتادن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با در افتادن

ور افتادن

ور افتادن
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن
ور افتادن
فرهنگ فارسی عمید

قدر افتادن

قدر افتادن
برابر بودن، در جنگ، برابر کردن، در کشتی، یا قدر افتادن جنگ (کشتی) برابر بودن، در جنگ (کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار

سر افتادن

سر افتادن
از حد متجاوز بودن. (آنندراج) (غیاث) ، کنایه از غالب و افزون آمدن. (آنندراج) :
چون ترقی میکند زلف مسلسل کاکل است
چین ابرو چون سرافتد چین پیشانی شود.
محسن تأثیر.
، ملتفت شدن. متذکر شدن. تنبیه شدن
لغت نامه دهخدا

غر افتادن

غر افتادن
کشتار واقع شدن:غر افتادن میان قومی. قر افتادن. رجوع به غر شود
لغت نامه دهخدا

دور افتادن

دور افتادن
فاصله گزیدن. جدا شدن، جداماندن. دور ماندن. (یادداشت مؤلف). فاصله پیدا کردن:
که مرد دلیر است و بادستگاه
مبادا که دور افتی از تاج و گاه.
فردوسی.
به هرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا.
سنایی.
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران.
سعدی.
به چشم نیک نگه کرده ام ترا همه عمر
چرا چو چشمم افتاده ام ز روی تو دور.
سعدی.
- دور افتادن از مقصود یا مطلب، بحث اصلی را کنار گذاشتن و به حاشیه پرداختن. خارج از موضوع بحث کردن. کنایه از بیراهه رفتن و گمراه شدن است در بحث و یا امری و درک نکردن حقیقت آن. (از یادداشت مؤلف). از اصل به فرع کشانیده شدن
لغت نامه دهخدا