اندیشنده به خیال. آنکه خیال های باطل برای آینده در سر می پروراند: ای بسا گنج آکنان کنجکاو کان خیال اندیش را شد ریش گاو. مولوی. یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش روزکی چند باش تا بخورد خاک مغز سر خیال اندیش. سعدی (گلستان)
که اندیشه در امور محال کند. که به نابودنیها و ناشدنیها بیندیشد. وهمی و خیالی. (ناظم الاطباء). کسی که خیال محال کند: محال اندیش و خام ابله بود هر کاین سخن گوید نباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله. فرخی. هر آفریده که خواهد که بر خلاف این معانی تقریری کند محال اندیش باطل گوی باشد. (جامع التواریخ رشیدی). خیال حوصلۀ بحر می پزد هیهات چه هاست در سر این قطرۀ محال اندیش. حافظ