جدول جو
جدول جو

معنی خشک دست

خشک دست
خسیس، بخیل، فرومایه، پست، لئیم، رذل، دنی، سفله
تصویری از خشک دست
تصویر خشک دست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خشک دست

خشک دست

خشک دست
آنکه دست بی حرکت دارد، اَشَل ّ. شَلاّء. اَعسَم. (یادداشت بخط مؤلف) ، ممسک. بخیل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (یادداشت بخط مؤلف) :
جهان کز آب کرم بحر بود برگردید
ز دست بخل تو ای خشک دست تردامن.
شریف تبریزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سبک دست

سبک دست
تند کار، چابک دست کسی که در کارهایی که با دست میکند مهارت دارد چابکدستی، آنکه در امور سرعت و جلدی بکار برد تند کار، ماهر، تر دست، آنکه بی جهت بر روی دیگری دست دراز کند و او را بزند، آنکه هر کاری کند نا میمون و نا مبارک باشد کسی که دستش سبک باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پشت دست

پشت دست
کف دست: (نسوزد کسیرا تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن) (خسرو دهلوی) یا پشت دست بر زمین نهادن (گذاشتن)، کمال فروتنی نمودن زاری و فروتنی کردن، یا پشت دری بر کندن، یا پشت دست خاییدن، پشیمان شدن افسوس خوردن ندامت تحسر تاسف. یا پشت دست داغ کردن، خود را ملزم بعدم تکرار کاری یا گفتاری کردن، یا پشت دست زدن، زدن با پشت دست. یا پشت دست کندن، یا پشت دست گزیدن، (مصدر)
پشت دست
فرهنگ لغت هوشیار

پاک دست

پاک دست
دُرُستکار، کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، دُرُست کِردار، راست کار، صَحیحُ العَمَل
پاک دست
فرهنگ فارسی عمید

سبک دست

سبک دست
کسی که کاری را با تندی و چالاکی انجام بدهد، چابک دست، تند دست، تندکار، کسی که در کارهایی که با دست انجام می دهند چست وچابک باشد، کسی که بی سبب به روی دیگری دست دراز کند و او را کتک بزند، کسی که دست مبارک و خوش یمن دارد
سبک دست
فرهنگ فارسی عمید

خام دست

خام دست
تازه کار، بی تجربه، برای مِثال نشاید دید خصم خویش را خرد / که نرد از خام دستان کم توان برد (نظامی۲ - ۲۰۲)
خام دست
فرهنگ فارسی عمید

پشت دست

پشت دست
هر کف:
نسوزد کسی را تب دیگران
مگر پشت دستی که ساید بر آن.
امیرخسرو.
- پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن، کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. (غیاث اللغات).
- پشت دست برکندن، پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن:
بلب از غصه پشت دست برکند
گریبان چاک زد از سر بیفکند.
نزاری.
- پشت دست خائیدن، افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف:
هر که او پای بست روی تو شد
پشت دست از نهیب سر خاید.
خاقانی.
- پشت دست داغ کردن، خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن.
- پشت دست زدن، ضرب با پشت دست:
بیک پشت دست آن گو (رستم) بافرین
بزد پیش او (کیکاوس) طوس رابر زمین.
فردوسی.
چو بندوی دید آن بزد پشت دست
به خوان بر، بر وی چلیپاپرست.
فردوسی.
که بندوی ناکس چرا پشت دست
زند بر رخ مرد یزدان پرست.
فردوسی.
- پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن، پشیمان شدن. ندامت. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا