پر دادن پر دادن پر دادن بکسی یا کسی را او را تشجیع کردن، آزاد گذاردن و تقویت کردن او را در کاری، تجمل و قدرت و دستگاه دادن وی را فرهنگ لغت هوشیار
بر دادن بر دادن بار دادن، میوه دادن، برای مِثال پیش از این عمری به باد عشق او بر داده ام / بازگشتم عاشق دیدار او، تدبیر چیست؟ (انوری - ۷۸۷)، کنایه از نتیجه دادن فرهنگ فارسی عمید
سر دادن سر دادن سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی، رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن فرهنگ فارسی عمید
جا دادن جا دادن جا کردن، گنجاندن، داخل کردنچیزی را در جایی قرار دادن، برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن فرهنگ فارسی عمید