هما. همای. استخوان رُبا. (آنندراج). استخوان رند. (زمخشری). استخوان رنگ. (آنندراج). رَخمه. انوق (استخوان خوار نر). مؤلف قاموس کتاب مقدس گوید: استخوان خوار که در عبرانی پرز گویند مرغی است که در سفر لاویان 11: 13 ضمن پرندگان ناپاک محسوب است و علی التحقیق عقاب ماده میباشد چنانکه در ترجمه هفتاد نیزبدین طور وارد است و علمای طبیعی بر آنند که مقصود از آن مرغی که در آیۀ فوق مذکور است همان عقاب شکاری است که بزرگترین عقابهای شام و فلسطین است و در امکنۀ آن بلاد زوج زوج در کوهها یافت شوند و بر زبر کوههای بلند در پی تحصیل صید برآیند و گاهی سنگ پشت یا استخوانی را گرفته به اوج هوا پرواز کنند و از آنجا آنرا بسنگی فروکوفته نزول کنند و به خوردنش مشغول شوندو بسا دیده شده که گوسفند را دریده اند: بسگان مان برای مرداری سایه و فرّ استخوان خواری. ؟ (از جهانگشای جوینی). ، طلب دریافتن چیزی کردن. طلب دریافت کردن، استدراک مافات، تدارک آن. تدارک کردن مافات را. اراده کردن تدارک مافات را بچیزی. (منتهی الارب)، غلط گرفتن بر. یافتن غلط در، دریافتن: بَل، استدراک راست یعنی برای دریافتن فائتی است. استدراک، فی اللغه طلب تدارک السامعو فی الاصطلاح رفع توهم تولد من کلام سابق. و الفرق بین الاستدراک و الاضراب ان الاستدراک هو رفع توهم یتولد من الکلام المقدم رفعا شببها بالاستثناء نحو جأنی زیدلکن عمرو لدفع وهم المخاطب ان عَمْراً ایضاً جاء کزید، بناء علی ملابسه بینهما ملایمه. و الاضراب هو ان یجعل المتبوع فی حکم المسکوت عنه یحتمل ان یلابسه الحکم و ان لایلابسه فنحو جأنی زید بل عمرو یحتمل مجی ٔ زید و عدم مجیئه و فی کلام ابن الحاجب انه یقتضی عدم المجی ٔ قطعاً. (تعریفات جرجانی). استدراک. دفع توهم احتمالی است: فلان کاشی است لکن بدلعاب نیست. فلان تبریزی است لیکن دست و دل باز است. این گرمک است لکن شیرین است. این به است لیکن آبدار است. مؤلف کشاف اصطلاحات گوید: الاستدراک فی عُرف ِ العلماء یطلق علی ذکر شیئین یکون الاول منهما مُغنیاً عن الاَّخر سواء کان ذکر الاَّخر ایضاً مغنیاً عن الاول کما اذا کان الشیئان متساویین او لم یکن کما اذا ذکر اولاً الخاص ثم العام کما تقول فی تعریف الانسان النّاطق الحیوان بخلاف ذکر الخاص بعد العام فانّه لیس باستدراک اذ الاول لیس مُغنیاً عن الثانی کما تقول فی تعریف الانسان الحیوان النّاطق و هو قبیح الاّ ان یتضمن فائده اذ حینئذ لایبقی الاستدراک بالحقیقه. هکذا یستفاد مما ذکره المولوی عبدالحکیم فی حاشیه شرح المواقف فی تعریف الحال فی مقدمه الامور العامّه. و یطلق ایضاً عند النحاه علی دفع توهم ناشی ٔ مِن کلام سابق و اداته لکن. فاذا قلت جأنی زیدٌ مثلاً فکأنّه توهم ان عَمْراً ایضاً جاءَک لما بینهم من الالف فرفعت ذلک الوهم بقولک: لکن عَمْراً لم یجی ٔ و لهذا یتوسط لکن بین کلامین متغایرین نفیاً و اثباتاً تغایراً لفظیاً کما فی المثال المذکور او معنویّاً کما فی قولک: زیدٌ حاضرٌ لکن عَمْراً غائب. هکذافی الفوائد الضیائیه فی بحث الحروف المشبّهه بالفعل.و فی الضّوء شرح المصباح: الفرق بین الاستدراک و الاضراب ان ّ الاضراب هو الاعراض عن الشی ٔ بعدالاقبال علیه، فاذا قلت ضربت زیداً کنت قاصداً للاخبار بضرب زید ثم ظهر لک انّک غلطت فیه فتضرب عنه الی عمرو و تقول بل عَمْراً ففی الاضراب تبطل الحکم السابق و فی الاستدراک لاتبطله - انتهی. یعنی ان ّ فی الاضراب تجعل المعطوف علیه فی حکم المسکوت عنه فلاتحکم علیه بشی ٔ لابنفی و لاباثبات فقد ابطلت الحکم السابق الذی قصدت الاخبار به قبل الاضراب بکلمه بل و لیس المقصود ببطلان الحکم السابق اثبات نقیض الحکم السابق فی المعطوف علیه. و یؤیّده ما فی الاطول من ان ّ معنی الاضراب جعل الحکم الاول موجباً کان او غیر موجب کالمسکوت عنه بالنّسبه الی المعطوف علیه. و ما فی المطول من ان معنی الاضراب ان یجعل المتبوع فی حکم المسکوت عنه یحتمل ان یلابسه الحکم و ان لایلابسه، فنحو جأنی زید بل عمرو یحتمل مجی ٔ زید و عدم مجیئه - انتهی. اعلم ان الاستدراک بهذا المعنی ان تضمن ضرباً من المحاسن یصیر من المحسنات البدیعیه معدوداً فی علم البدیع. قال صاحب الاتقان: شرط کون الاستدراک من البدیع ان یتضمّن ضرباً من المحاسن زائداً علی ما یدل ّ علیه المعنی اللغوی نحو: قالت الاعراب آمنّاقل لم تؤمنوا ولکن قولوا اسلمنا (قرآن 14/49). فانه لو اقتصر علی قوله لم تؤمنوا لکان منفراً لهم لانّهم ظنوا الاقرار بالشهادتین من غیر اعتقاد ایماناً فاوجبت البلاغه ذکر الاستدراک لیعلم ان ّ الایمان موافقه القلب و اللسان و ان ّ انفراد اللسان بذلک یسمی اسلاماً ولایسمّی ایماناً. و زاد ذلک ایضاحاً بقوله: و لما یدخل الایمان فی قلوبکم، فلما تضمن الاستدراک ایضاح ما علیه ظاهر الکلام من الاشکال عدّ من المحاسن - انتهی. و یطلق الاستدراک علی معنی آخر ایضاً ذکره صاحب جامع الصنایع. قال: استدراک آن است که به لفظی مدح آغاز کند که پنداشته آید مگر قدح خواهد کردو بعد الفاظی آورد که بمدح بازگرداند. مثاله، شعر: علمت را شکسته سر زآن است که سر او رسید بر افلاک. و صاحب مجمع الصنایع این را مسمّی به تدارک کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون چ اسلامبول ج 1 ص 531). راذویانی در ترجمان البلاغه گوید: استدراک، چنان بود که شاعر بیتی را بنا کند اندر مدح که آغاز بیت شنونده را هجا نماید پس هجا (نبود یا) از آغاز وی بوی مدح آید (لکن هجا بود) .چنانکه رودکی گوید: اثر میر نخواهم که بماند بجهان میر خواهم که بود مانده بجای اثرا. عنصری گوید: سپهسالار لشکرشان یکی لشکرشکن کاری شکسته شد از او لشکر و لکن لشکر ایشان. - انتهی. استدراک: این صنعت چنان باشد کی شاعر بیت را آغاز نهذ بالفاظی کی بندارند کی هجوست بس استدراک کنذ و بمدح بازآرذ. مثالش از شعر تازی شاعر راست: لاتقل بشری ولکن بشریان غرّهالدّاعی و یوم المهرجان. مثال دیگر از شعر پارسی شاعر گوید: اثر میر نخواهم کی بمانذ بجهان میر خواهم کی بمانذ بجهان در اثرا. و بنزدیک من آنست کی اگر شاعر این طریق نسپرذ بهترباشذ. زیرا کی چون او استدراک کند عیش ممدوح بفال بذ ناخوش کرده باشذ و لذّت سخن ببرده. (حدائق السحر فی دقائق الشعر). صنعتی از صنایع شعری از باب مشاکلت و مخالفت با هم. و همچنین آنچه آنرا استدراک خوانند، چنانکه گویند: دست او ابر است الاّ آنکه هنگام عطا، ابر گرید و او خندد. (اساس الاقتباس ص 599)، ازین بیت عرفی معنی عجز یا عذر تقصیر مستفاد میشود. (آنندراج) : رفتم آهسته پیش و بنمودم خویش را در مقام استدراک. - استدراک کردن، اضراب. ترمیم کردن
درشت استخوان، اختیار کردن چیزی را. (از منتهی الارب) ، ضد استقبال. (منتهی الارب). از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، از پی کسی بر ستور نشستن. (تاج المصادر بیهقی) ، پشت کردن، (اصطلاح فقه) پشت بقبله بودن