جدول جو
جدول جو

معنی سرشناس

سرشناس
معروف، مشهور، کسی که بیشتر مردم او را بشناسند
تصویری از سرشناس
تصویر سرشناس
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرشناس

سرشناس

سرشناس
معروف. مشهور:
ای ز آسمان بصد درجه سرشناس تر
سِرّ دقایق ازلت از برآمده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

سرشناس

سرشناس
اسمی، بنام، شهره، شهیر، مبرز، مشهور، معروف، نام آور، نامدار، نامور، نامی
متضاد: گمنام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

زرشناس

زرشناس
زرگر. صراف. ماهر زر. (آنندراج). صراف. نقاد. زرگر. طلاکار. (ناظم الاطباء). شناسندۀ زر. که زرشناسد و عیار و غش آن را تمیز دهد. رجوع به زر شود
لغت نامه دهخدا