جدول جو
جدول جو

معنی سپری گردیدن

سپری گردیدن
پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
تصویری از سپری گردیدن
تصویر سپری گردیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سپری گردیدن

سپری گردیدن

سپری گردیدن
تمام شدن. به انتها رسیدن. پایان یافتن: و این بیابان هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ). فرشته ای او را خوشه ای انگور داد... و گفتا نگر تا بدین هیچ نگزینی که ترا بسنده باشد و هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ).
گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری
باشد که بلای عشق گرددسپری.
سعدی
لغت نامه دهخدا

بستری گردیدن

بستری گردیدن
مریض شدن و قادر بحرکت نگردیدن بستری گشتن بستری شدن
بستری گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار

سپری گردانیدن

سپری گردانیدن
تمام کردن بپایان رسیدن، معدوم کردن نابود ساختن
سپری گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

سپید گردیدن

سپید گردیدن
سپید شدن:
ز ناپاک زاده مدارید امید
که زنگی بشستن نگردد سپید.
فردوسی.
بکوشش نرویَد گل از شاخ بید
نه زنگی بگرمابه گردد سپید.
سعدی.
رجوع به سپید شدن شود
لغت نامه دهخدا

بری گردیدن

بری گردیدن
بیزار شدن. پاک شدن. پاک از گناه شدن:
که مجرم بزرق و زبان آوری
ز جرمی که دارد نگردد بری.
سعدی.
و رجوع به بری شود
لغت نامه دهخدا

سمر گردیدن

سمر گردیدن
افسانه شدن. مشهور شدن:
چرا نامدم با تو اندر سفر
که گشتی بگردان گیتی سمر.
فردوسی.
بشیر اندر آغاری این چرم خر
که این چرم گردد به گیتی سمر.
فردوسی.
جهد کن تا چون سخن کردی قوی باشد سخن
جهد کن تا چون سمر گردی نکو باشد سمر.
عنصری
لغت نامه دهخدا

سرد گردیدن

سرد گردیدن
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن:
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست.
رودکی.
وزین کارها تو بکردار خویش
نگردی همی سرد زین روزگار.
ناصرخسرو.
، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار:
دشمنان در مخالفت گرمند
و آتش ما بدین نگردد سرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا