معنی روغن کاری روغن کاری مالیدن یا داخل کردن روغن مخصوص ماشین میان چرخ، دنده ها و میله های ماشین برای روان شدن و جلوگیری از اصطکاک و ساییدگی آن ها تصویر روغن کاری فرهنگ فارسی عمید
روغنکاری روغنکاری اندودن ماشین (اتومبیل، قطار و غیره) با روغن مخصوص. (فرهنگ فارسی معین) لغت نامه دهخدا
روان کاوی روان کاوی دانش بررسی حالات روانی، روابط خانوادگی و گذشتۀ بیمار برای درمان اختلالات روانی او فرهنگ فارسی عمید
سوزن کاری سوزن کاری سوزن زدن به پارچه، نقش و نگار انداختن در پارچه به وسیلۀ سوزن، ریزدوزی فرهنگ فارسی عمید
روان کاوی روان کاوی روشی در روان، شناسی و درمان بیماری های روانی که اساس آن کاوش در گذشته بیمار، روابط خانوادگی، عشق و رویاهای او برای یافتن علت بیماری است فرهنگ فارسی معین
روغن ماهی روغن ماهی روغنی که از جگر ماهی مورو گرفته می شود و دارای ویتامین های A و D است و آن را برای تقویت بدن و معالجۀ بعضی از بیماری ها می خورند، روغن کبد ماهی فرهنگ فارسی عمید
روغن مالی روغن مالی تدهین. با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت مؤلف) : تمریج، روغن مالی کردن پوست را. (منتهی الارب) لغت نامه دهخدا
روغن دار روغن دار هر چیز چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء). هر چیز که به روغن آلوده باشد. (آنندراج). - چراغ روغن دار، چراغی که با روغن روشن می شود. چراغی که روغن دارد: کند خیال تو در چشم پرسرشک آرام که شعله رام شود با چراغ روغن دار. اشرف (از آنندراج) لغت نامه دهخدا