جدول جو
جدول جو

معنی دلم

دلم
آبله، جوش های ریز که روی پوست بدن پیدا می شود
تصویری از دلم
تصویر دلم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دلم

دلم

دلم
جوششی باشد با خارش که پوست را سیاه کند و آنرا به عربی شری گویند. (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). فارسی شری باشد، و آن جوشهای کوچک و بزرگ باشد مسطح که کمی به سرخی زند و در آن خارش و سوزش باشد، که بیشتر اوقات دفعهً و ناگهانی پدید آید، و گاه باشد که از آن رطوب نیز تراود. (یادداشت مرحوم دهخدا، ترجمه از بحرالجواهر). آبله و بثره. (ناظم الاطباء) :
خون و صفرا بس که در اعضای دشمن از نفاق
جوش زدگردید سرتاپا گرفتار دلم.
خسروانی
لغت نامه دهخدا

دلم

دلم
فیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از اعلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

دلم

دلم
جَمعِ واژۀ أدلم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به أدلم شود، جَمعِ واژۀ دَلماء. (ناظم الاطباء). رجوع به دلماء شود
لغت نامه دهخدا

دلم

دلم
اندک فروهشتگی لب. (منتهی الارب) ، جانورکی است که به مار ماند و در حجاز می باشد و در شدت و قوت بدو مثل زنند و گویند: هو أشد من الدلم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قمری، یانوعی از کبوتر صحرائی است به لغت اهل مصر. (منتهی الارب) ، از اعلام است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

دلم

دلم
سخت سیاه شدن با تأنی و نرمی، فروهشته شدن لب کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

درم

درم
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
فرهنگ لغت هوشیار