جدول جو
جدول جو

معنی دبه درآوردن

دبه درآوردن
کنایه از نکول کردن، از قرارداد خود سر باز زدن
تصویری از دبه درآوردن
تصویر دبه درآوردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با دبه درآوردن

دبه درآوردن

دبه درآوردن
از انجام قول و تعهد خود سر باز زدن، جر زدن (در بازی)
دبه درآوردن
فرهنگ لغت هوشیار

دبه درآوردن

دبه درآوردن
از قرارداد و گفتۀ خود بازگشتن. نکول کردن. (ناظم الاطباء). دبه کردن. جر زدن. وادنگ درآوردن. دبه آوردن
لغت نامه دهخدا

دبه در آوردن

دبه در آوردن
به بهانه ای از انجام تعهد خود سر باز زدن
دبه در آوردن
فرهنگ فارسی معین

دست درآوردن

دست درآوردن
دست زدن. پرداختن به چیزی یا کاری: خلق بوی عاصی شدند دست بفساد درآورند. (قصص الانبیاء ص 178) ، مسلط شدن. در اختیار گرفتن. به دست کردن:
دویدم تا به تو دستی درآرم
بدست آرم ترا دستی برآرم.
نظامی
لغت نامه دهخدا

دم درآوردن

دم درآوردن
دم دار شدن. دارای دم شدن. دم پیدا کردن. دم روییدن بر، به نوی آغازیدن عدم اطاعت. از حد خود تجاوز خواستن (زیردستی نسبت به زبردست). تجاوز کردن زیردستی از حد خود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

دبه آوردن

دبه آوردن
دبه کردن. وادنگ درآوردن. پس از قبول معامله ای بار دیگر افزونی خواستن. زیاده خواستن پس از آنکه قبلاً به امر رضایت داده بود. پس از خریدن چیزی و قطع و فصل بیع از نو خواستن. زیاده خواستن از قرار پیش. جر زدن. دبه درآوردن. دبه کردن. بار دیگر گفتن یا کردن چیزی را. دوباره بر سر مطلبی که آنرا تمام شده گفته بود رفتن. بازگشت به آنکه از آن صرفنظر کرده بود. در بیت ذیل گذشته از معنی مورد اشاره به معنی ظرف روغن نیز ایهام دارد:
ای بیوک اُبه و کیخای ده
دبه آوردم بیا روغن بده.
مولوی
لغت نامه دهخدا