جدول جو
جدول جو

معنی آتش پارسی

آتش پارسی
در پزشکی تبخال، برای مثال دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی - ۴۲۲)، در پزشکی جوش های زرد رنگ که در پوست صورت بروز می کند، آتشی که پارسیان در آتشکده می ا فروختند
تصویری از آتش پارسی
تصویر آتش پارسی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آتش پارسی

آتش پارسی

آتش پارسی
تبخاله نار پارسی، مرضی است که در آن دانه های سرخی بسیار سوزان و با درد شدید ظاهر شود و در آغاز با چرک و زرداب همراه است جمره نارفارسی
فرهنگ لغت هوشیار

آتش پارسی

آتش پارسی
تبخال و تبخاله:
دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده بنکتۀ دری.
خاقانی.
، نام مرضی که آن را نار پارسی گویند و این مرض همان جمره است یا مرض دیگر نزدیک بدان، و آن بثرۀ چند است بسیار سوزان و با درد شدید و در اوایل چرکی و زردابی با او همراه و جوشش وشور و پخته شدن آن بدیگر بثور شبیه نیست و لون آن بزردی مایل است و خداوند این مرض غالباً با حرارت و تب میباشد و علاج آن بدفع صفرا و ضمادهای خنک و غذاهای مرطوب باید کردن و این غیر از آتشک است که بنار فرنگ و آتشک فرنگ معروف است. (نقل به اختصار از فرهنگ سروری). جمره. نار فارسیه:
نترسم ز خصمان اگر برطپند
کزین آتش پارسی در تبند.
سعدی.
از آتش پارسی روان سوزتر است
این عشق که از خاک خراسان آورد.
؟ (از سروری)
لغت نامه دهخدا

آتش پرستی

آتش پرستی
فعل آتش پرست، دین آتش پرست:
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغ آتش پرستی گرفت...
عنصری
لغت نامه دهخدا

آتش پرست

آتش پرست
پرستندۀ آتش، کسی که آتش را پرستش کند، برای مِثال به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتش پرستان بدند (فردوسی - ۴/۳۱۲)، زردشتی. به مناسبت آنکه آتش را گرامی و محترم می دارند
آتش پرست
فرهنگ فارسی عمید

آتش پاره

آتش پاره
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جَذوِه، آییژ، اَبیز، ضَرَمِه، ایژَک، آلاوِه، لَخشِه، لَخچِه، اَخگَر، سَیَنجُر، خُدرِه، جَرَقّه، جَمر، جَمَرِه، بِلک، ژابیژ
کنایه از زرنگ، چابک
کنایه از موذی، کودک شریر
آتش پاره
فرهنگ فارسی عمید