جدول جو
جدول جو

معنی هی زدن

هی زدن
نهیب زدن، با زبان به کسی حمله کردن و تشر زدن
تصویری از هی زدن
تصویر هی زدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هی زدن

پی زدن

پی زدن
لگیدن چارپا از پا از پی لنگیدن، تپق اسب و غیره، قدم زدن گام نهادن رفتن: بسوی صید گاه یار پی زن حبای دیده را بر جوش می زن. (زلالی خونساری)، پی بریدن (ستوران را) اسب: ز بسکه اسب هوا را نرفته ایم از پی چو رو برو شده با خصم اسب پی زده ای
فرهنگ لغت هوشیار

پی زدن

پی زدن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پِی کَردَن، پِی بُریدَن، پِی بَرکِشیدَن، پِی بَرگُسَلیدَن
قدم زدن، گام برداشتن، رفتن
پی زدن
فرهنگ فارسی عمید

هم زدن

هم زدن
مایعی که از مواد مختلف باشد که با آلتی در هم آمیختن، چنانکه آش را با چمچه یا قاشق هم زنند
فرهنگ لغت هوشیار

هو زدن

هو زدن
با دست بر روی دهن زدن و فریاد کشیدن بهنگام شادی واستهزا
هو زدن
فرهنگ لغت هوشیار