جدول جو
جدول جو

معنی هم جنس

هم جنس
آنکه یا آنچه با دیگری از یک جنس باشد، یک جنس
تصویری از هم جنس
تصویر هم جنس
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هم جنس

هم جنس

هم جنس
هم سردک همگن متعلق بیک جنس (نر یا ماده)، از یک قوم و نژاد، متجانس
فرهنگ لغت هوشیار

هم جنس

هم جنس
متعلق به یک جنس (نر یا ماده)، از یک قوم یا نژاد، متجانس
هم جنس
فرهنگ فارسی معین

هم جنس

هم جنس
دو چیز که از یک جنس ساخته شده باشند، دو کس که دارای صفات روحی یکسان باشند. متناسب. هم خو:
خورشید به جستجوی همجنسی
پیمود هزار دور و هم فرد است.
خاقانی.
همجنس در عدم طلب اینجا مجوی از آنک
نیلوفر از سراب نداده ست کس نشان.
خاقانی.
کبوتر با کبوتر باز با باز
کند همجنس باهمجنس پرواز.
نظامی.
که عمری شد که همجنسی ندیدم
به جز وحشی اگر انسی ندیدم.
نظامی.
دو همجنس دیرینۀ هم زبان
بکوشند در قلب هیجا به جان.
سعدی.
دو همجنس دیرینۀ هم قلم
نباید فرستاد یک جا به هم.
سعدی.
- هم جنس جوی، آنکه یار و همدمی جوید. که دوست مناسبی خواهد:
بر سر عالم شود همجنس جوی
در تک دریا رود مرجان طلب.
خاقانی.
، نظیر. مانند:
بود کعب بن زهیر از ابتدا کافرصفت
پس مسلمان گشته و همجنس حسان آمده.
خاقانی.
در جفا همجنس عالم بود لیک
آنچه او کرد از جفا عالم نکرد.
خاقانی.
خویشتن همجنس خاقانی شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

هم جنسی

هم جنسی
هم سردکی همگنی همنژادی ازیک جنس (نر یا ماده) بودن، از یک قوم و نژاد بودن، تجانس
فرهنگ لغت هوشیار