میان دار بودن، شاخص و رهبر بودن در میان جمعی میان داری کردن: کنایه از در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلب توجه کردن، برای مثال میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میان داری (حافظ - ۸۸۸)
تاخت و تاز و کارزار کردن: (مهران خدمت کرد گفت: ای شاهزاده، دانی که از بنده کاری نیاید میدان داری نتوانم کردن و دیگراز بیم سمک عیار در ین لشکرگاه نتوانم بودن، ) ساخت و پات توطئه: (گفت: پس بگوی که این همه تلبیس و میدان داری که درمیان افکندی از بهر فرزند خویش می کوشیدی)
وساطت، میانجیگری، وساطت و توسط و شفاعت، (ناظم الاطباء) : پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من در دکان خود فروشی چند دلالی کنم، محسن تأثیر، بوی و گل دست در گریبانند به میانداری صبا سوگند، میرزا طاهر وحید، بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذار چو گژ موافق حق باش در میانداری، اسیر، - میانداری کردن، وساطت، پا در میانی، شفاعت، میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن: میان نداری و دارم عجب که هر ساعت میان مجمع خوبان کنی میانداری، حافظ، ای جوان لطف نما با همه دلداری کن با میانی که تو را هست میانداری کن، میرنجات، ، (اصطلاح زورخانه) صفت و عمل میاندار، داور، (ازیادداشت مؤلف)، به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند، (غیاث) : بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار، شفیع اثر