جدول جو
جدول جو

معنی فارغ کردن

فارغ کردن
آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن
تصویری از فارغ کردن
تصویر فارغ کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فارغ کردن

فارغ کردن

فارغ کردن
آسوده کردن:
پیش او بنوشت شه کای مقبلم
وقت آمد زود فارغ کن دلم.
مولوی.
، پایان دادن، زایانیدن
لغت نامه دهخدا

پارس کردن

پارس کردن
عوعو کردن نوفیدن: سگ در خانه صاحبش پارس میکند (مثل)
پارس کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پارک کردن

پارک کردن
متوقف کردن اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه در محل معین
پارک کردن
فرهنگ لغت هوشیار

خارش کردن

خارش کردن
(خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود، خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن: (تنم میخارد) یا تنش میخارد. میل بکتک خوردن دارد
فرهنگ لغت هوشیار