جدول جو
جدول جو

معنی رحم بریدن

رحم بریدن
قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان
تصویری از رحم بریدن
تصویر رحم بریدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رحم بریدن

راه بریدن

راه بریدن
راه پیمودن، طی مسافت کردن، سیر و سفر کردن، راه زدن، مانع عبور کسی شدن
راه بریدن
فرهنگ فارسی عمید

نقم بریدن

نقم بریدن
آهون بریدن نقب ساختن: و آن غلام سخت چالاک بود و نقم نیکو بریدی
نقم بریدن
فرهنگ لغت هوشیار

راه بریدن

راه بریدن
ره بریدن. سفر کردن. سیر نمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). طی کردن راه. (فرهنگ نظام). قطع مسافت کردن. (یادداشت مؤلف) :
نهادند بر نامه بر مهر شاه
هیونی بیاورد و ببریدراه.
فردوسی.
بهر چه همی بری راهی که درو نیست
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور.
ناصرخسرو.
چو خواهی بریدن بشب راهها
حذر کن نخست از کمینگاهها.
(بوستان).
راهی که مرغ عقل بیک سال میبرد
در یک نفس جنون سبکبال میبرد.
صائب تبریزی (از بهار عجم).
بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم
بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را.
دانش (از بهار عجم).
چون قدمی چند بریدند راه
گشت نگه غرقۀ بحر از شناه.
طاهر وحید (از بهار عجم).
، مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. (ناظم الاطباء) ، راهزنی کردن. (فرهنگ نظام). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). راه زدن. سرقت در راهها. (یادداشت مؤلف).
- راه بریدن بر کسی،مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

قدم بریدن

قدم بریدن
قدم بریده شدن، ترک آمد و شد کردن. (آنندراج) :
بریده شد قدمش ساعتی از آن در و بام
به آفتاب گرفتن خوشم برای همین.
محمد قدسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا