جدول جو
جدول جو

معنی خجسته پی

خجسته پی
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
تصویری از خجسته پی
تصویر خجسته پی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خجسته پی

خجسته پی

خجسته پی
مبارک قدم. (از آنندراج). پی خجسته. فرخ پی. نیک پی. مبارک پی. فرخ پی. فرخنده پی. خوشقدم. میمون النقیبه:
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهرمن بدکنش را بکشت.
دقیقی.
خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی
که با سیاست سامی و با هش هوشنگ.
فرخی.
امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است
بچند فتح ملک را خدای کرد ضمان.
فرخی.
باز بر ما وزید باد شمال
آن شمال خجسته پی مرکب.
فرخی.
گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو
گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان.
فرخی.
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر.
فرخی.
گفتم که نام صاحب و نام پدرش چیست
گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن.
فرخی.
فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب
چتر است چون دو بال همای خجسته پی.
منوچهری.
زین استوار کار وزیر خجسته پی
این دولت خجسته چو کوه استوار باد.
مسعودسعد.
این نامه که نامدار وی باد
بر دولت وی خجسته پی باد.
نظامی.
، آنکه فرزندان خوب بجا گذارد. آنکه از او اعقاب محترم بجای ماند
لغت نامه دهخدا

خجسته پی

خجسته پی
خجسته فال، خوش طالع، خوش قدم، مبارک قدم، فرخ پی، نیک پی، مبارک پی، میمون، همایون فال، همایون
متضاد: بدشگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

خجسته فی

خجسته فی
نکوسایه. سایه مبارک. سایه با یمن، سایه با میمنت:
فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب
چتر است چون دو بال همای خجسته فی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

خجسته فر

خجسته فر
فرخ فر. فرخنده فر. نکوفر. مبارک فر. نکوفر. و رجوع به فر شود
لغت نامه دهخدا

خجسته شیم

خجسته شیم
نیکوسیرت. خوش صفت. خوش خصال. فرخنده سیرت. خجسته خصال. گاهی خوش نفس و خوش ذات نیز آید:
همه اجداد او خجسته شیم
مالک تاج و تخت تا آدم.
(از حبیب السیر چ 1 جزو4 از ج 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا